
صدایت درگوشم زمزمه می شود
نگاهت درذهن مجسم ...
ولی من
تو را
می خواهم
نه خیالت را ..

تو که می آیی
پنجره ای باز می شود
پرده بی رنگ دلتنگی
کنار می رود
آرام میان جانم
خانه می کنی

دستت را به مـن بـده
نـتـرس بـا هـم خـواهـیـم پـریـد
حـضـور و حـیـات و حوصله ی مـن از تـو
درد و بـلا و بـی کسی های تـو از مـن

بی تکلم
تکرار گام تو را
پلک می زنم
نزدیک تر بیا
که از عشق به تو نزدیک تر
منم

یادت نره که به تودل سپردم
یادت نره حرفای عاشقونت
یادت باشه نگاه غریبونم
یادت نره وعده هایی که دادی
یادت باشه منوتنها نزاری
یادت نره صدای گریه هامو
یادت باشه دلیل خنده هامو
یادت نره نفسهای من تویی
یادت باشه زندگی من تویی

دلم
یک مزرعه میخواهد
یک تو
یک من
وگندم زاری طلایی رنگ
که هوایش ﺁکنده باعطرنفس های توباشد...
نظرات شما عزیزان:
|